یه مامان تنبل
سلام پسرکم شرمنده این چند وقت هم مامان تنبلی کرد هم وقت نکرد که وبلاگ شما رو آپ کنه.
دیگه پسرم شما خیلی خیلی مرد شدی.
الان دیگه به راحتی راه میری که هیچ اینقدر تند می دووی که بابایی که باهات دنبال بازی می کنه نمی تونه بگیردت.
خیلی خوشگل حرف میزنی سعی می کنی تمام کلمات و بگی چند روزی هم هست که دوکلمه ایی حرف میزنی.
اما برای ادا کردن بعضی از حروف مشکل داری.
مثلا مرضی و می گی ننی (بر وزن مرضی)
محدثه رو می گی نننه(بر وزن محدثه)
ولی خیلی خیلی شیرین حرف میزنی.
یکشنبه 26 آذر خونه ی نسترن جون مامان پندار بودیم اونحا کلی از دوستات هم بودن ما اولین نفر رفتیم تو زودی فهمیدی اونجا خونه ی کیه برای همین هرچی می خواستی زودی میدوویدی دست نسترن جون و می گرفتی و می گفتی آله آله و به چیزی که می خواستی اشاره می کردی.
رو زمین هر چی و که میدیدی افتاده و حدس میزدی مال کی می تونه باشه میومدی زودی میدادی دست صاحبش همه خیلی از این اخلاقت خوششون اومده بود.
وقتی نسترن جون سی دیه حسنی و گذوشت تو مثل آقاها زودی رو مبل نشستی و مضغول دیدن شدی.
وقتی هم که می خواستیم عکس بگیریم بهت که گفتم مامان بشین ازتون عکس بگیرم زودی رفتی رو مبل نشستی تا ازت عکس بگیرم.
خیلی خیلی بهمون خوش گذشت دست نسترن جون درد نکنه.
اینم چند تا عکس که مامانای دوستات زحمت گرفتنش و کشیدن چون مامان دوربین و جا گذوشته بود خونه.
اینم عکسای خوشگلی که سمیرا جون مامان کیان زحمتشو کشیدن
اینجا هم در اتاق پندار جون و بسته بودیم چون شما ها سر اسباب بازی ها با هم دعوا می کردین،تو و آرنیکا خانوم و کیان داشتین با هم نقشه می کشیدین که چه جوری در اتاق و باز کنین.
دوشنبه هم مامان به مناسبت یلدا برای شما و دوستای بهمنی ات یه مهمونی داد که اونم خیلی خوش گذشت.